جدول جو
جدول جو

معنی واپس آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

واپس آمدن
باز پس آمدن، باز آمدن
تصویری از واپس آمدن
تصویر واپس آمدن
فرهنگ فارسی عمید
واپس آمدن
(غَ شُ دَ)
برگشتن. بازآمدن. مراجعت کردن. (ناظم الاطباء) :
پیشه ها و خلقها از بعد خواب
واپس آید هم به خصم خود شتاب.
مولوی.
یکدم ار مجنون ز خود غافل شدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غُوْ وا کَ دَ)
به عقب رفتن. پس رفتن. تأخر. (تاج المصادر بیهقی) : احجام، واپس شدن از کاری. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ)
در اصطلاح قمار، آنکه ورق اول بازی او را باشد. آنکه در قمار برگ اول را بدو دهند. سربرگ، پوسته ای که پیش از پیدایش برگ ظاهر شود. (از لغات موضوعۀ فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
تقبض. (زوزنی). فراهم آمدن. جمع شدن. (ناظم الاطباء) ، انزوا. (تاج المصادر بیهقی) ، غارت شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ کَ دَ)
فرود آمدن. وارد شدن.
- وارد آمدن ضربه بر چیزی، زده شدن ضربه بر آن
لغت نامه دهخدا
(غَ دی گَ دَ)
بازپس بردن، اعاده دادن. عقب بردن. از عقب بردن. (ناظم الاطباء). اخناس. (تاج المصادر بیهقی). ارجاه. (زوزنی) :
چو سیب رخ نهم بر دست شاهان
سبد واپس برد سیب سپاهان.
نظامی.
گر او میبرد سوی آتش سجود
تو واپس چرا میبری دست جود.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ وَ دَ)
عقب ماندن. دنبال ماندن:
ره راست رو تا به منزل رسی
تو بر ره نه ای زین قبل واپسی.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ شِ / شُ مُ / مَ دَ)
بازپس دادن. دوباره پس دادن. (ناظم الاطباء). رد. رد کردن. مسترد داشتن:
قبا تنگ آید از سروش چمن را
درم واپس دهد سیمش سمن را.
نظامی.
، گزاردن. ادا کردن، توختن
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُو شِ کَ تَ)
لازم بودن. واجب شدن. لازم شدن: آنچه به حکم معدلت و راستی واجب آمدی بر آن رفتی. (تاریخ بیهقی).
که کرمشان به عطسه ماندراست
کاید الحمد واجب آخر کار.
خاقانی.
واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.
مولوی.
پس واجب آمد معلم پادشاهزاده را در تهذیب اخلاق خداوندزادگان. (گلستان).
واجب آمد بر آدمی شش حق
اولش حق واجب مطلق.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(غَ / غُو کَ دَ)
در عقب گذاشتن. پس پشت افکندن. اتباع. (تاج المصادر بیهقی) : و گفت (شیخ ابوالحسن خرقانی) از خویشتن بگذشتی صراط واپس کردی. (از تذکرهالاولیاء شیخ عطار)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رَ)
بعقب آمدن. واپس آمدن. رجعت. مراجعت کردن. برگشتن. عقب نشینی کردن: مثنی نامه کرد سوی عمر که کار عجم قوی شد و مسلمانان را همی کشند و ملکی نو نشست و سپهسالاری بیرون آمد. عمر جواب مثنی کردکه تو لختی بازپس آی و مدد مرا چشم دار. (ترجمه طبری بلعمی). جراح... بدین اندر بود که نامۀ مهتر بلنجر رسید و گفت... بدانکه خلقی بی اندازه گرد آمده اند از خزریان و ملک جبال از تو برگشتند و صلح بشکستند چون این نامه برخوانی نگر که آنجا درنگ نکنی و بازپس آیی. (ترجمه طبری بلعمی). کیخسرو چون بفیروزی از جنگ افراسیاب نزد کیکاوس آمد، خدا را شکر کرد و گفت:
...سپاس از تو ای پاک پروردگار
که دادی مرا این چنین دسترس
که پیش نیا آمدم بازپس.
فردوسی.
بچندان که او پلک بر هم زدش
شد و بستد و بازپس آمدش.
(از لغت فرس اسدی).
روز احد چون سپاه بهزیمت شدند و پیغامبر میان دشمنان اندر تنها بماند یک قدم بازپس نیامد از دلاوری. (مجمل التواریخ و القصص). او را تاپیش تخت بردند و بنشاندند و بازپس آمدند. (تاریخ بخارا).
دل بکاری که پیش می نشود
قدمی بازپس نمی آید.
(سندبادنامه ص 190).
فرستاده بر پشته شد چند کس
کز ایشان نیامد یکی بازپس.
نظامی.
گر او بازپس ناید از اصل و بن
بفرزند خود بازگوید سخن.
نظامی.
چو پوشید از کرامت خلعت خاص
بیامد بازپس با گنج اخلاص.
نظامی.
تو دانی که چون دیو رفت از قفس
نیاید به لاحول کس بازپس.
سعدی (بوستان).
و گر بجهل برآئی بعذر بازپس آی
که چاره نیست برون از شکسته پیرایی.
سعدی.
پرسوخته مرغ نگهم بازپس آمد
از بس که گلستان تماشای تو گرم است.
محمد عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
پس آمدن بالله، غلبه کردن بر. حریف شدن به. برابری کردن با: من از پس او برنمی آیم.
- پس آمدن (مطلق) ، بازگشتن.
- امثال:
سکۀ شاه ولایت هرجا رود پس آید
لغت نامه دهخدا
تصویری از وارد آمدن
تصویر وارد آمدن
داخل شدن وارد شدن، یا وارد آمدن ضربه بر چیزی. زده شدن ضربه برآن
فرهنگ لغت هوشیار
لاف و گزاف گفتن چیزها بخود بستن بدورغ، جر زدن (در قمار و غیره)، دعاوی باطل کردن، چیزها بخود بستن بدروغ، لافی گزاف آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجب آمدن
تصویر واجب آمدن
بایا شدن لازم شدن واجب گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقف آمدن
تصویر واقف آمدن
آگاه گشتن واقف شدن: (صدهزاران جان فروشدهرنفس کس نیامد واقف اسرارتو) (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس آمدن
تصویر پس آمدن
باز گشتن عقب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاپ آمدن
تصویر لاپ آمدن
در قمار تقلب کردن و جر زدن، لاف و گزاف گفتن، کارهایی را به دروغ به خود نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین